کد مطلب:53167 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:263

گردنبند گران قیمت











علی بن ابی رافع می گوید:

من نگهبان خزینه بیت المال حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام بودم. درمیان بیت المال گردن بند مروارید گران قیمتی وجود داشت كه در جنگ بصره به غنیمت گرفته شده بود. دختر امیرالمؤمنین كسی را نزد من فرستاد و پیغام داد كه شنیده ام در بیت المال گردن بند مرواریدی هست. من میل دارم آن را به عنوان امانت، چند روزی به من بدهی تا در روز عید قربان خود را با آن آرایش دهم و پس از آن بازگردانم. من پیغام دادم به صورت مضمونه كه در صورت تلف به عهده گیرنده باشد) می توانم به او بدهم. دختر آن حضرت نیز پذیرفت. من با این شرط به مدت سه روز گردن بند را به آن بانوی گرامی دادم.

اتفاقا علی علیه السلام گردن بند را در گردن دخترش دیده و شناخته بود و از وی می پرسید: این گردن بند از كجا به دست تو رسیده است؟

او اظهار می كند: از علی بن ابی رافع، خزینه دار شما به مدت سه روز امانت گرفته ام تا در روز عید قربان خود را زینت دهم و سپس بازگردانم.

علی بن ابی رافع می گوید:

امیرالمؤمنین علیه السلام مرا نزد خود احضار كرد و من خدمت آن حضرت رفتم.

چون چشمش به من افتاد فرمود:

«أتخون المسلمین یا ابن ابی رافع؟»

«ای پسر ابی رافع! آیا به مسلمانان خیانت می كنی؟!»

گفتم: پناه می برم به خدا از اینكه به مسلمانان خیانت كنم.

حضرت فرمود: پس چگونه گردن بندی را كه در بیت المال مسلمانان بود بدون اجازه من و مسلمانان به دخترم دادی؟

عرض كردم: ای امیرالمؤمنین! او دختر شماست و از من خواست كه گردنبند را به صورت عاریه كه بازگردانده شود به او دهم تا در عید با آن خود را بیاراید. من نیز آن را به عنوان عاریه به مدت سه روز به ایشان دادم و ضمانت آن را به عهده گرفتم كه صحیح و سالم به جای اصلی خود بازگردانم. حضرت علی علیه السلام فرمود:

همین امروز باید آن را پس گرفته و به جای خود بگذاری و اگر بعد از این چنین كاری از تو دیده شود كیفر سختی خواهی دید.

سپس فرمود: اگر دختر من این گردنبند را به عاریه مضمونه نمی گرفت، نخستین زن هاشمیه ای بود كه دست او را به عنوان دزد می بریدم. این سخن به گوش دختر آن حضرت رسید به نزد پدر آمده و گفت:

یا امیرالمؤمنین! من دختر شما و پاره تن شما هستم. چه كسی از من شایسته تر به استفاده از این گردنبند بود؟

حضرت فرمود: دخترم! انسان نباید به واسطه خواسته های نفس و خواهشهای دل، پای از دایره حق بیرون بگذارد. آیا همه زنان مهاجر كه با تو یكسانند، در این عید به مانند چنین گردن بند خود را زینت داده اند تا تو هم خواسته باشی در ردیف آنها قرار گرفته و از ایشان كمتر نباشی؟[1] .









    1. بحار، ج 40 ص337 داستانهای بحارالأنوار، ج 2 ص47.